صدرا صدرا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

صدرا شازده کوچولوی مامان و بابا

مادر و پسر هنرمند

اینروزها استعداد هنریم شکوفا شده و علاقه مند به کارهای هنری شدم مخصوصا نمدی و اگر وقت کنم چیزهایی درست میکنم . دیروز صدرا یه نقاشی کشید که یک گربه فضایی بود و از من خواست که عروسکش رو درست کنم من از روی نقاشی عروسک نمدیش رو براش درست کردم . تا نقاشیش زنده و واقعی بشه . به نظرم کار جالبی اومد و میشه اینطور خلاقیتهای بچه ها رو به واقعیت نزدیک کرد .   نقاشی صدرا و این هم عروسکی که من درست کردم   ...
3 دی 1392

روزهای صدرا و کیان

صدرا و کیان حسابی باهم  اخت شدن و همدیگرو خیلی دوست دارن . کیان دیگه صدرا رو خوب میشناسه و عکس العمل نشون میده و در اوج گریه وقتی صدرا رو میبینه میخنده . صدرا هم توی کارهای اون کمکم میکنه و سر کیان رو گرم میکنه تا من به کارهام برسم . خدا رو شکر که اینقدر همدیگرو دوست دارن   البته این روزها وقتم برای صدرا خیلی کمتر شده و همش توی خونه است و خیلی حوصله اش سر میره و نگرانشم .  24 آذر هم تولد باربد بود و یه تنوع برای صدرا . این هم کیان کوچولوی ما     ...
3 دی 1392

تولد 4 سالگی صدرا

صدرای عزیزم 4 ساله شد و امسال داداش کیانش هم توی تولدش بود . امسال کیک گرفتیم و شام درست کردم و خونه مامان مریم رفتیم . و به صدرا حسابی خوش گذشت مخصوصا وقت باز کردن کادوها . داداش کیان هم که خوابش میومد و همش گریه میکرد و نتونستیم یه عکس با صدرا ازش بگیریم .     من و بابا جان هم برای صدرا یه لباس پلیس گرفتیم که خیلی دوست داشت .   ...
3 دی 1392

صدرا و تازه وارد کوچولو

بالاخره بعد از 9 ماه انتظار کیان کوچولوی ما هم 6 شهریور 92 به دنیا اومد . توی این مدت هم حالم خوب نبود تا چیزی بنویسم هم گیج و منگ بودم و یک حس غریب داشتم از یکطرف خوشحال بودم که تو دیگه تنها نیستی و از طرف دیگه نگران این بودم که نکنه نتونم به تو برسم و روح نازک و لطیف تو آزار ببینه مخصوصا اون ماههای اول که من خیلی حالم بد بود و تو حسابی بهم ریخته بودی و تحمل نداشتی منو خوابیده ببینی و و قبل از رفتن به مهد از من قول میگرفتی که ((وقتی برگشتم خوابیده نباشی ها)) و من هم سعی میکردم موقع برگشتن خودم رو سر حال نشون بدم . این ماههای آخر هم که حسابی خسته شده بودی و مدام میگفتی پس کی کیان بدنیا میاد . اسم کیان رو هم تو و بابا ج...
30 شهريور 1392
1