صدرا و تازه وارد کوچولو
بالاخره بعد از 9 ماه انتظار کیان کوچولوی ما هم 6 شهریور 92 به دنیا اومد .
توی این مدت هم حالم خوب نبود تا چیزی بنویسم هم گیج و منگ بودم و یک حس غریب داشتم از یکطرف خوشحال بودم که تو دیگه تنها نیستی و از طرف دیگه نگران این بودم که نکنه نتونم به تو برسم و روح نازک و لطیف تو آزار ببینه مخصوصا اون ماههای اول که من خیلی حالم بد بود و تو حسابی بهم ریخته بودی و تحمل نداشتی منو خوابیده ببینی و و قبل از رفتن به مهد از من قول میگرفتی که ((وقتی برگشتم خوابیده نباشی ها)) و من هم سعی میکردم موقع برگشتن خودم رو سر حال نشون بدم .
این ماههای آخر هم که حسابی خسته شده بودی و مدام میگفتی پس کی کیان بدنیا میاد . اسم کیان رو هم تو و بابا جان انتخاب کردید و اینطوری اسم شرکت بابا جان با معنی تر میشد (کیان صدرا پارس).
خدا رو شکر خیلی کمکم میکنی و داداشت رو هم خیلی دوست داری . امیدوارم همیشه در کنار هم باشید و موفقیتهاتون رو از نزدیک ببینم .