صدرا صدرا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

صدرا شازده کوچولوی مامان و بابا

صدرا نقاش میشود

تازگیها برای صدرا رنگ انگشتی گرفتم و خیلی علاقه به این رنگها پیدا کرده البته از انگشت شروع میشه و به پا و صورت ختم میشه   صدرا در لحظات اولیه نقاشی کشیدن     چند دقیقه بعد   و نتیجه کار   ...
9 ارديبهشت 1391

پسر شیرین زبون

صدرا جونم چند وقته تنبل شدم هیچی ننوشتم . حالا باید از کجا شروع کنم از شب بیداری هات که نمیزاری بخوابیم یا بهونه گرفتنت برای رفتن به مهدکودک یا مدرسه . شبها که تا چراغها خاموش میشه تو شروع میکنی به بهانه گرفتن اول میگی اب میخوام تشنمه. بعد میگی گرسنمه غذا میخوام  بعد هم میگی همه کتابها مو بخون و در اخر قصه صدرا رو بگو و من هم قصه صدرا رو میگم و تو میخوابی . چند شب پیش خیلی خسته بودم و تازه شام خورده بودی دوباره بهانه گرفتی گفتی غذا میخوام بهت گفتم عزیزم تازه غذا خوردی بخواب بعد تو گفتی اخه تو مادر منی باید به من غذا بدی . وقتی این جمله رو شنیدم دیگه نتونستم در برابرت مقاومت کنم و پاشدم . بعضی وقتها متعجب میشم که این حرفهارو از ...
30 فروردين 1391

صدرا و پسرخاله باربد

صدرا پسرم،  بعد از 8 روز تب بالا بالاخره خوب شدی خدا رو شکر خیلی نگرانت بودم اصلا شبها نمیتونستم بخوابم . علتش هم یک ویروس بود . خدا رو شکر که  خوبی. الان خدا رو شکر میکنم که دوباره داری شیطونی میکنی . خیلی دلم برای شیطنتهات تنگ شده بود . توی این مدت خیلی دلت برای باربد تنگ شده بود و همش بهانش رو میگرفتی تا میگفتم چرا گریه میکنی میگفتی دلم برای باربد تنگ شده .بالاخره روز سه شنبه خاله نشاط و باربد از مکه برگشتن و تو خیلی ذوق داشتی که میخوای بری فرودگاه استقبال باربد و از صبح میگفتی بریم فرودگاه . وقتی توی فرودگاه همدیگرو دیدید خیلی برام جالب بود انگار 2 تا آدم بزرگ به هم رسیدن تو گل رو به باربد دادی و اونم بو کرد بعد ...
19 فروردين 1391

لالایی

برات قصه میگم تا که بخوابی دیگه اشکی نریز نکن بیتابی میگم حکایت بره و گرگه برات میگم که دنیا چه بزرگه بخواب ای کودک من گریه بسه از اشکای تو این قلبم شکسته نذار مروارید چشمات حروم شه لا لایی میخونم تا شب تموم شه لا لایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاکترین خلق خدایی لالایی کن گل ناز قشنگم ملوس کوچیک مستو ملنگم لالایی کن بخواب مامان بیداره گل بوسه روی دستات میکاره لالایی کن بخواب ای نور چشما با تورنگ خوشی میگیره دنیا لا لایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاکترین خلق خدایی لالایی کن گل ناز قشنگم ملوس کوچیک مست و ملنگم . پسرم دوروزه تب داره و تبش قطع نمیشه  عزیزکم برات دعا میکنم زودتر خوب بشی&nb...
10 فروردين 1391

صدرا و نوروز 1391

بالاخره عید با تمام انتظارها و قشنگیهاش اومد . صدرا خیلی ذوق داشت که کمکم کنه و سفره هفت سین رو بچینه چون امسال بزرگتر شده ودرکش بیشتر شده . هرچند بماند چند بار خواست ماهیهای بیچاره رو به کشتن بده . یکبار سماغ ها رو توی تنگ ماهی ریخت . و یکبار هم خواست اونها رو از توی آب در بیاره . ولی بالاخره سفره هفت سین ما چیده شد . موقع سال تحویل هم ما نفهمیدیم کی سال تحویل شد بس که صدرا اینور اونور میدوید و ما نتونستیم سر سفره بشونیمش و موقع دویدن دنبال اون سال تحویل شد . صدرای عزیز بهترینها رو در این سال نو برات آرزو دارم و امیدوارم در سال جدید چیزهای جدیدی یاد بگیری. ...
10 فروردين 1391