صدرا صدرا ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

صدرا شازده کوچولوی مامان و بابا

جشنواره سیمرغ

دیروز با خاله نشاط و باربد و صدرا تصمیم گرفتیم که به فرهنگسرای ابن سینا در خیابان ایران زمین بریم که جشنواره سیمرغ روزهای جمعه اونجا برگزار میشه . ولی متاسفانه ما دیر رسیدیم و نیم ساعت بعد تعطیل شد . در این جشنواره بچه ها میتونستند آب بازی گل و شن بازی کنن و نقاشی هم بکشن و در پایان هم قرعه کشی میشد و به چند نفر جایزه میدادن . ایشالا اگر شد حتما هفته دیگه میریم فکر کنم خیلی خوش بگذره .  ساعت جشنواره از ساعت 18 تا 21  روزهای جمعه هست . صدرا که معمولا 1 ساعت اول فقط نگاه میکنه و هیچ عکس العملی نداره فکر کنم ما باید ساعت 5 بریم . بعد از اونجا هم بچه ها حسابی گرسنه بودند و به هپی کیدز رفتیم و بچه ها شام خوردن و بازی کردن...
24 تير 1391

صدرا در آتلیه (2)

امروز بالاخره ساعت 11 رفتیم آتلیه و همزمان با ما دلارام هم اومد ولی 1 ساعت طول کشید تا دست اندر کاران بیان و بچه ها دوباره خسته شدن . بعد یک خانم اومد و بچه هارو درست کرد یک پسر بچه دیگه که از بچه های جشنواره نبود هم اومده بود که حدود 5 - 6 سالش بود و ماشالا خیلی خوشتیپ و آقا بود و اسمش هم کوین بود. خلاصه باز تا بچه هارو آماده کردن و بردن برای عکاسی خیلی طول کشید و هردو خسته شدن . اینبار کار سختتر هم شده بود چون تا یکیشون صاف میایستاد اون یکی همکاری نمیکرد خلاصه با وعده وعیدو  شکلات و بستنی ساعت 2 عکاسی تمام شد (مثل اینکه بستنی میهن هم دوباره اسپانسر شده بود تا برای تبلیغ عکس از بستنی خوردن بچه ها هم باشه ) امیدوارم ایندفعه عکسها خ...
7 تير 1391

صدرا و عکس روی جلد طلسم شده

روز 5 شنبه از مجله سیب سبز با من تماس گرفتند که عکسهای صدرا خوب نشده ( میدونستم یک عکس خوب از توی اونها در نمیاد با توجه به توضیحاتی که دادم و صدرا همکاری نمیکرد ) و یک قرار دیگه برای روز یک شنبه گذاشتند . خلاصه ما هم روز یکشنبه آماده شدیم و داشتیم راه میافتادیم که خانم سمایی زنگ زد و گفت برای آقای بیگلری یک مشکلی پیش اومده و نمیتونن بیان و باز هم قرار کنسل شد ( مثل اینکه این عکس طلسم شده ههههه). بعد روز 2 شنبه دوباره تماس گرفتند و قرار شد برای روز چهارشنبه به آتلیه بریم ( خدا به خیر کنه این دفعه رو ) و قرار شد روز سه شنبه یعنی امروز بریم فروشگاه اور کیدز و صدرا از لباسهای اونا که خودشون انتخاب میکردن بپوشه و به همراه چند تا از بچه های ...
6 تير 1391

صدرا در خانه کودک تماشا

بازم تنبل شدم و دیر به دیر میام اینجا البته خبرهای خیلی زیادی هم نبود . چند روز پیش صدرا رو با پسر خاله اش باربد و یکی از دوستای دیگه هستی کوچولورو بردیم خانه کودک تماشا جای خیلی قشنگی بود و بچه ها حسابی بازی کردن و ما هم که کودک درونمون فعال شده بود بیشتر ذوق میکردیم خلاصه هم به بچه ها خیلی خوش گذشت هم به ما من دوربین برده بودم و چند تا عکس گرفتم و بعد از 3 ساعت بچه ها  راضی شدن که بیاییم خونه . ولی بعد از اینکه از اونجا اومدیم و میخواستم عکسها رو نگاه کنم دیدم که رم دوربین توش نبوده و من نمیدونم چه طور متوجه نشده بودم و خیلی حالم گرفته شد ولی خواهرم چند تایی عکس گرفت . در فرصت دیگه هر وقت عکس ها رو گرفتم حتما اینجا میزارم . ...
6 تير 1391

صدرا در تعطیلات

در این چند روز تعطیلی خرداد ماه تصمیم گرفتیم که به اطراف شهرکرد سفر کنیم . من و صدرا اولین بار بود که به استان چهار محال بختیاری میرفتیم . بعد از هماهنگیهایی که بابای صدرا با یکی از همکارهاش در شهرکرد انجام داد ما روز شنبه به سمت سامان و روستای ایل بگی راه افتادیم . و شب ساعت 8 اونجا رسیدیم . با اینکه هوا تاریک بود ولی میشد فهمید که طبیعت زیبایی داره . خلاصه صدرا با کلی ذوق و خستگی خوابید و صبح زود همین که چشم هاش رو باز کرد گفت : آخ جون صبح شده برم تو حیاط . خونه روستایی که ما بودیم رو به رودخونه بود که سر چشمه زاینده رود بود و صدرا صبح که اون رودخونه رو دید گفت : آخ جون استخر ،بریم استخر . و کلی زمان صرف شد که متوجه بشه این رودخونه هس...
20 خرداد 1391

صدرا و عکس در آتلیه

بالاخره برای روز شنبه ساعت 3 و نیم  قرار فیکس شد . تا ما صدرا رو به آتلیه ببریم تا عکس بگیره . (دقیقا ساعت خواب صدرا ) آقای بیگلری متاسفانه فکر کرده بود که قرار کنسل شده و ساعت 5 اومد.  توی این مدت هم صدرا حسابی خسته شده بود و بهونه میگرفت خلاصه با هزار وعده وعید و دادن شکلات ( هیچ وقت صدرا اینقدر شکلات رو با هم نخورده بود ) چند تا عکس گرفت . امیدوارم از توش  یک عکس درست در بیاد . من که چشمم آب نمیخوره
7 خرداد 1391

شبی که صبح نمیشد

روز دو شنبه هفته گذشته از مجله سیبب سبز با من تماس گرفتن و برای روز چهارشنبه ساعت 11 قرار گذاشتن تا صدرا رو ببریم آتلیه و برای عکس روی جلد مجله عکس بگیره . ولی یک اتفاق بد روز سه شنبه افتاد صدرا که داشت توی خونه میدوید پاش به لبه فرش گیر کرد و با صورت روی سرامیکها افتاد و وقتی پاشد دهنش پر از خون شده بود من که خیلی ترسیده بودم با کمک مامانم دهنش رو پاک میکردیم و دیدم که هم لب پایینش و هم لثه های بالا زخمی شده بود . خلاصه با هزار زحمت صدرا رو اروم کردیم و صدرا خوابید و بعد از 2 ساعت از خواب بیدار شد و بهونه میگرفت که دهنش درد میکنه ولی خونریزی بند اومده بود . خلاصه تا شب که صدرا مشغول بازی بود ولی شب موقع خواب وقتی برای صدرا د...
7 خرداد 1391